اثرات ناتوانیهای یادگیری بر خانواده
از نظر تاریخی، والدین کودکان با ناتوانیهای یادگیری در فراهم سازی خدمات برای کودکانشان نقش مهمی داشتهاند. در حقیقت والدین درزمینهٔ ناتوانی یادگیری بیشتر از سایر زمینههای آموزش ویژه، تأثیر گذار بودهاند. این تأثیرات بیشتر توسط تلاشهای گروهی از والدین که به عنوان انجمن کودکان با ناتوانیهای یادگیری شناخته میشوند، در دهه ۱۹۶۰ که مقوله ناتوانیهای یادگیری ابداع شده بود، صورت گرفت. اگر چه معلمان و مدیران تمایل دارند، که مشکلات تحصیلی بعضی از دانشآموزان را ناشی از تنبلی یا لجاجت بدانند، ولی والدین مدعی هستند که فرزندانشان مشکلات یادگیری جدی دارند، که توجه ویژهای را میطلبد. تلاشهای آنها در سرمایه گذاری و قانون گذاری برای برنامههای ناتوانیهای یادگیری نتیجه داده است (صحراگرد، ۱۳۹۲).
ناتوانیهای یادگیری میتواند برای خانواده سخت باشد. یکی از والدین (در بیشتر اوقات مادر) ممکن است زودتر یا راحتتر از دیگری مشکل را تشخیص دهد و با آن روبرو شود. برادران و خواهران اغلب از میزان توجهی که به یک کودک با نیازهای ویژه میشود ناراضی هستند و ممکن است آگاهانه اعلام کنند که این کودک یک پسر بچه لوس و کاملاً توانایی است. پدربزرگها و مادربزرگها تمایل دارند والدین را به خاطر انجام ندادن کافی، منظم نبودن، سازماندهی ناکافی یا کمک نکردن مستقیم به کودک سرزنش کنند. اگر کودک بسیار بیش فعال باشد یا تحمل ناامیدی پایینی داشته باشد و در هر مانعی تمایل به قشقرق یا گریه داشته باشد، همسایهها نیز ممکن است تحمل نداشته باشند (کوبلر-راس، ۱۹۸۰).
به طور روزانه، کودکان با نیازهای ویژه معمولاً عوامل تحریک کننده در زندگی خانوادگی را افزایش میدهند. آنها تمایل دارند همه را در معرض خطر قرار دهند زیرا رفتار آنها غیرقابل پیش بینی، نامنظم، ناسازگار و پر از فراز و نشیب است. کودکان مبتلا به ناتوانیهای یادگیری معمولاً بسیار بی نظم هستند. آنها در برخورد با سکانسها و نظم مشکل دارند، بنابراین به خوبی برنامه ریزی نمیکنند. آنها به راحتی و اغلب تکانشی هستند. لباس پوشیدن در صبح میتواند کار سختی باشد. گاهی اوقات منجر به انفجار از طرف فرزندان، والدین آنها یا هر دو میشود. درگیریها غالباً از درک نادرست دستورالعملها توسط کودک سرچشمه میگیرد. وقتی اشتباه یا مورد انتقاد قرار میگیرند، کودکان دارای ناتوانیهای یادگیری معمولاً از کوره در میروند (دیاموند و هاپسون، ۱۹۹۸).
از نظر عاطفی این کودکان بسیار نابالغ و شکننده هستند. این کودکان تمایل دارند چیزهایی را شخصی کنند که هیچ ربطی به آنها ندارد. به عنوان مثال، وقتی اعضای خانواده به چیزی میخندند، کودکان با نیازهای ویژه اغلب تصور میکنند که به آنها میخندند و در نتیجه بسیار ناراحت میشوند. علاوه بر این، خلق و خوی آنها به طور گستردهای نوسان میکند و کودک ممکن است یک لحظه بخندد و لحظهای دیگر گریه کند (اسمیت، ۱۹۹۵). زندگی با این ناتوانی عاطفی سخت است. کودکان دارای ناتوانی یادگیری مستعد افسردگی هستند. احساس شکست و شکست آنها مسری است و گاهی تمام خانواده احساس درماندگی و ناامیدی میکنند. اغلب بزرگسالانی که در زندگی روزمره خود دارای مهارت هستند، در کنار این کودکان احساس بی کفایتی میکنند. این امر میتواند برای والدین ضرر داشته باشد و حمایت و آموزش ممکن است برای تقویت حس اعتماد و شایستگی والدین در تربیت مؤثر کودک دارای ناتوانیهای یادگیری ضروری باشد (کوبلر-راس، ۱۹۸۰).
سلندر (۱۹۹۹) معتقد است خانوادههای کودکان با ناتوانیهای یادگیری، در نظارت بر فرزندان خود سهیم شدن در کارهای مدرسه، و شرکت در فعالیتهای یادگیری، کودکان خود را کمتر درگیر میکنند. این والدین ممکن است اینگونه تصور کنند که این کار باعث وابستگی کودکان به والدین میشود. در حالی که والدینی که پیشرفت تحصیلی فرزندانشان را زیرنظر دارند و بر انجام تکالیف نظارت بیشتری دارند، فرزندانی مستقلتر دارند. بنابراین باتوجه به موضوعات مطرح شده، میتوان اثرات قابل توجه ناتوانیهای یادگیری بر خانواده و پویایی خانواده را مدنظر قرار داد.
منبع: ارخودی قلعه نوئی، مهدی(۱۴۰۱). شناسایی پویایی های خانواده کودکان با ناتوانی های یادگیری مبتنی بر رویکرد تحول یکپارچه؛ ساخت و رواسازی پرسشنامه. رساله دکتری روانشناسی تربیتی دانشگاه فردوسی مشهد.